شب های تابستان

متن مرتبط با «غزل» در سایت شب های تابستان نوشته شده است

یادم نیست...

  • اسم من چیست؟خدایا چه کنم یادم نیست! امشب آماده شدم تا چه کنم؟یام نیست! من که همسایه ی نزدیک شقایق بودم پاشدم آمدم اینجا چه کنم؟یادم نیست! من چرا از تو بریدم؟ و چرا برگشتم؟ و بنا شد که دلم را چه کنم؟ یادم نیست! من نشانی دل در به درم را... زیبا از تو پرسیده ام اما چه کنم؟ یادم نیست! این نوشته غزل کیست که من می خوانم؟ اسم او چیست؟ خدایا چه کنم یادم نیست! هادی حسنی ,هادی حسنی,غزل معاصر,خدایا,یادم نیست,فراموشی,the moon is shining, ...ادامه مطلب

  • دل خوشم با غزلی تازه...

  • دل خوشم با غزلی تازه همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست قانعم بیشتر از این که بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافیست من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه  برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست محمد علی بهمنی ,محمدعلی بهمنی,Moon is shining ...ادامه مطلب

  • مگر نه...؟

  • من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه تیرم به خطا میرود اما به هدر نه دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر نه با هر که توانسته کنار آمده دنیا با اهل هنر؟آری...با اهل نظر؟نه! بدخلقم و بد عهد و زبان بازم و مغرور پشت سر من حرف زیاد است مگرنه یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد یک بار دگر،بار دگر،بار دگر نه فاضل نظری ,فاضل نظری,دریا,غزل معاصر,غزل ...ادامه مطلب

  • با همه بی سرو سامانی ام

  •   با همه ی بی سر و سامانی ام   باز به دنبال پریشانی ام   طاقت فرسودگی ام هیچ نیست   در پی ویران شدنی آنی ام   آمده ام بلکه نگاهم کنی   عاشق آن لحظه طوفانی ام   دل خوش گرمای کسی نیستم   آمده ام تا تو بسوزانی ام   آمده ام با عطش سال ها   تا تو کمی عشق بنوشانی ام   ماهی برگشته ز دریا شدم   تا تو بگیری و بمیرانی ام   خوب ترین حادثه می دانمت   خوب ترین حادثه می دانی ام ؟   حرف بزن ابر مرا باز کن   دیر زمانی است که بارانی ام   حرف بزن، حرف بزن سال هاست   تشنه ی یک صحبت طولانی ام   ها ... به کجا می کشی ام خوب من ؟    ها ... نکشانی به پشمانی ام ...!!!   محمد علی بهمنی      ,بهترین غزل های معاصر,محمدعلی بهمنی,شب های تابستان,مهتاب ...ادامه مطلب

  • نفرین نکن

  • نفرین نکن که...     وقتی که حالت از غم دنیا گرفته است حال من و تمام غزلها گرفته است   دلشوره های خود بخود چند روز پیش حالا چقدر یکشبه معنا گرفته است بعد از تو جای آنهمه تاب و تب مرا مشتی چرا و باید و اما گرفته است این سرنوشت غمزده تاوان عشق را روزی هزار مرتبه از ما گرفته است حتی خدا نخواست ببیند در این جهان کار دو عاشق اینهمه بالا گرفته است یک لحظه چشم بستم و دیدم کسی برام تصمیم گریه آور کبری گرفته است حالا منم و میز و دو فنجان قهوه و... مردی که روی صندلی ات جا گرفته است حرفی نمی زنم نکند برملا شود بغضی که توی حنجره ام پا گرفته است دارد به عمق فاجعه پی میبرد دلم نفرین نکن که آه تو من را گرفته است!   زهرا شعباني     ,نفرین,فاجعه,زهراشعبانی,عمق,قهوه,غزل معاصر ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها